فصل بيست و يكم :قهوه اي با پدربزرگ
صداي جير جير ه جير جيركي كه بقل گوشم بود بيدارم كرد اما شوكان خيلي بيخيال خوابيده بود انگار من بخواطر او به اين معمورئت امدم ولي اگر نمي امدم فكر نكنم تا به اين جا ميرسيديم چشمانم كه به تاريكي عادت كرد به دنبال پدر بزرگ گشتم كه روي ميز نشسته بود وفانوس را روشن كرد ه بود اما با صداي قدم زدن من اهسته گفت : تويي نويه عزيزم بيا اين جا البته اگه خوابت نمياد
_نه پدر بزرگ
_خوبه پس بيا
به سمت پدر بزرگ رفتم پدر بزرگ عكس دختري را نشان داد وگفت اين مادر تو است
و عكس را داد دستم وعكسي ديگر و گفت اينم خالته
بعد عكس جواني را نشان داد و گفت : اينم منم
ولبخندي زد و گفت :يك بار داشتم ميرفتم دانشگاه كه با دوچرخه افتادم زياد دردي نداشت اما ان چنان ضعف كردم كه نگو رفتمو چند تا از اون قارچ هاي سمي تون كه خورديد رو خوردم بعدم و قتي به دانشگاه رسيدم استادمون ازمن مرا قبت كرد وداريي
تجويز كرد
بعد انگار كه چيزي يادش اومده باشه گفت :راستي حالت ********وره
در جواب لبخند زدم پدر بزرگ گفت :خوبه يه قهوه درست كردم ميخوري برات بريزم
_بله
خوبه چون من علاقه اي به تنهايي ندارم
فصل بيست و دوم:ادامه راه
صبح شده بود پدر بزرگ اخرين توصيه را كرد وگفت:مرا قب باشيد بلخره من يه نوه بيشتر ندارم دوباره قارچ هاي سمي نخوريدااگه كمكي خواستيد به من بگيد باشه
ديگه نگم .
با لبخند گفتم :نترسيد پدر بزرگ مراقب خودمونيم هستيم نگران نباشيد
پدر بزرگ گفت :باشه موفق باشيد
وبه سمت شهر حركت كرديم
فصل بيست يكم:پرونده بسيار عجيب براي پليس
سروان سوينگ هونگ با دماغ اغابي وصورت جدي خود نگاهي دوباره به پرونده كرد وگفت :هي جدا كه پرونده عجيبيه حتا شرلوك هلمز هم از حل اين معما
عاجز است چه برسه به ما
ناگهان پرونده را محكم مي كوبد روي ميز و وبا عصبا نيت گفت :بعد اونوقت شما دوتا فسقلي داهاتي اومديد اين جا و ميگيد ما ميدونيم كي مجرمه واقعا خنده داره انگار ما هالوييم
بعد از كشوي ميزش سيگار برگي برداشت و گفت :اومدن يه عكس اوردن ومي گن اين مجرمه هه
_پس چيكار كنيم
_مدرك پسر جان مدرك
_خوب چجوري اين كارو بكنيم
سروان سوينگ هونگ پكي به سيگارش زد و وبلند شدگفت :اين ديگه مشكل ما نيست
شوكان باناله گفت:يعني چي شما پليسيد
و در حمايت از شو كان گفتم:بله شوكان راست ميگه پس پروندرو بديد تا ما خودمون كارو روبه راه كنيم
_پرونده دست من نيست دست كارگاه يو كوهومگ
به پرونه اشاره كردم و گفتم پس اين چيه
_اين كپي پرونده است و مخصوصه منه كسي هم به پرونده هاي جنائي اجازه دسترسي نداره
شوكان جواب داد: پس بگيد اين كار اگاهه كجا است تا ما به هاش ملاقات كنيم
_فكر نكنم دلش بخواد با شما ها ملا قات كنه
_حالا شما بگيد اگه نخواست ما نميري
_حيف كه باز نشسته شده جاشم عوض شده براي همين نميدونم خونش كجا است
فصل بيست دوم :چند دقيقه به ساعت شانس
_نه من اصلا اسمي به نام يو كوهومگ
شوكان كه خسته بود گفت:ول كن كامليو
من ديگه نا ندارم بيا بريم خونه پدر بزرگ فردا بيايم
_چقدر حرف ميزني تو ميخواي برو اما من ادامه ميدهم
شوكان كمي اروم شد من براي اينكه بخشي از كار را از دو شم بردارم به شوكان گفتم :اگه ميخواي سريع تر بريم خونه بهتره كمكي به من بكني
شوكان ناله اي كرد و با بي حالي گفت :همينو كم داشتيم
_مثل اينكه تو اول گفتي بيا بريم مادر پدر و پيدا كنيما اگه من نبودم يك روز هم دوام نمي اوردي تمبل خان
شروع كردم به گشتن تا از كسي بتونم سراغ اقاي يوكوهومگ رو بگيرم كه نا گهان مادر بزرگ رو ديد م براي چه به اين شهر امده بخواطر ما نه امكان نداره اين همه راه روبه شوكان كردم وگفتم :نظرت چيه با پولايي كه پدر بزرگ گفت بريم يه نوشيدني خنك بخريم
شوكان مات و مبهوت نگاهم كرد و گفت :
جدي ميگي ؟
فصل بيست سوم:درگيري جزئي
_چيه تو خودتي كامليو حواست كجاست .
رشته افكارم پاره شدوجواب دادم :هيچي نوشيدني تو بخور
شوكان لبي از اب پرتقالش تر كرد وگفت :اينكه نشد جواب به نظرم توي فكري اخه ميدوني
جرعه اي ديگر خورد وادامه داد :ميدوني من تورو بزرگ كردم براي همين به اين اخلاقات كاملا اشنام
_كه تو منو بزرگ كردي هان ؟چهار سال از من كوچيك تريا
كه نا گهان باصداي تقي در باز مي شه وچند مرد كه ضاحرشون نشون ميده افراد لاتي هستن يكي از اونا كه درشت تره به سمت پذيرش رفت ودونبالش هم نچه هاش
مغازه دار كه خيلي ترسيده بو باصداي لرزان گفت :چي ميل داريد اقا
رئيس لات ها باصداي كلفتش گفت :يه پنج تا اب پرتقال دوتا م توت فرنگي يه قهوه
مغازه دار اين بار با ترس بيشتر از قبل گفت :ببخشيدا اما ام
_اما چي ؟..ده بنال ديگه
_اما اب توت فرنگي نداريم
رئيس لاتا كه عصباني شده بود گفت :چي كه نداريد .باشه
و دستا نش را مشت كرد تا اومد بزنه كه يكي از نچه هاش گفت :ميخوايد من بزنم رئيس
_بزن
هنوز حرف رئيسش تموم نشده بود كه محكم سرشو كبوند تو سر
مغازه داره و پهن زمينش كرد .وقاه قاه خنديد
بعد اميوه هاشونو گرفتن و مردمو بزور بلند مي كردن ولي تعدادشون ان قدر زياد بود كه قصد گرفتن ميز ديگران رو هم گرفتن كه به ميز مردي ميان سال رسيدن و به زور بلندش كرد مرد ميان سال لگدي زد و يكي از لات ها پرتاپ شد رئيس لاتا با عصبا نيت فرياد زد :چي شود********ور جرعت كردي
بعد با مشت كوبيد تو صورت مرد ميان سال مرد ميان سال كمي صورتش را ماليد ومحكم تو صورت رئيس لاتا زد نچه هاش با كمي ترس سه نفره حمله كردن به مرد ميا ن سا ل مرد ميان سال با حركات سريع و ماهرانه هرسه را مهار كرد وبه رئيس لاتا كه كف زمين افتاده بود گفت :اسم من يوكو هومگ اوني كه تورو انداخته بود زندان نكنه بازم هواي زندانو كردي
شوكان با هيجان گفت :كامليو اين همونيه كه دنبالشيم
رئيس لاتا اهسته وبا ترس گفت :تو تويو كو هو مگي نه با ور نميكنم
_حالا از اينجا برو زود
نويسنده: محمد علي شجاعي